مادرم میگفت شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است. نمازش ترک نمی شود.


زیارت عاشورا می خواند. روزه میگیرد. مسجد میرود ... خیلی پسر با خداییست ...


لحظه ای دلم گرفت ... در دل فریاد زدم باور کنید من هم ایمان دارم ... 


نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم میاورد ...


دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم ...


زیارت عاشورا نمیخوانم ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند ...


نه من روزه نمیگیرم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم ... 


مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود ..

. 
خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد ...



برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه عاشقانه ای تجلی او ... 


مادرم ... خدای من و خدای پسر همسایه یکیست ...


فقط من جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم ...

دیگر برای داشتنت سماجت نمیكنم عزیزم  ...

پرنده ای كه مال من نیست قفس هم برایش بسازم باز هم میرود ...!

دیگر بریده ام خدایا ....

چند بغض به یک گلو ......؟

             می شود       باران      ببارد      ...   ؟

این روزها کسی به خودش زحمت نمی دهد یک نفر را کشف کند

زیبایی هایش را بیرون بکشد

تلخی هایش را صبر کند…

 آدم های امروز، دوستی های کنسروی می خواهند

یک کنسرو که فقط درش را باز کنند بعد یک نفر شیرین و مهربان از تویش بپرد بیرون

و هی لبخند بزند و بگوید حق با توست

گــاهی بـخاطـرش " مــاندن "  را تــحمل کــن

" رفـتن " از دسـت هــمه بــر مـی آید ...

از نگاهت تا دلم

رنگین کمان گل میکند

با تو باید مثل باران حرف زد 

حوصله ات که سر می رود با دلـــــــــــــــــــــــــم بازی نکن...
من در بی حوصلگی هایــــــــــــــــــــــــــم با تـــــــــــــــــــــــو
زندگــــــــــــــــــــــــــی کردم...

می گویند : شاد بنویس …
نوشته هایت درد دارند ...!
و من یاد ِ مردی می افتم ،
که با کمانچه اش ،
گوشه ی خیابان شاد میزد…
اما با چشمهای ِ خیس … !

در همین یک قدمی به تو خیره شده ام

بگذار به این نگاه پاسخ دهم

عشق من وقتی نیم نگاهی می کنی

دردی در سینه نمی ماند باقی

براش بنويس دوستت دارم ...   

 آخه مي دوني آدما گاهي اوقات خيلي زود حرفاشونو از ياد مي برن ...  

 ولي يه نوشته , به اين سادگيا پاک شدني نيست ..  

گرچه پاره کردن يک کاغذ از شکستن يک قلب هم ساده تره  

 ولي تو بنويس ..

 تو ... بنويس ...

دوستت دارم تا همیشه

دخیل می بندم به درختهای خیابان بهار…

باشد که لبخند بشکفد روی لب های من و تو…

وقتی دستهامان را به هم گره میزنیم و

)دوستت دارم ) در گوش هم نجوا می کنیم...

آسمـان هـم کـه بـاشی
بـغلت خـواهــم کـرد …
فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش
هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …
پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو
دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟

خیره است چشم خانه به چشمان مات من…
خالیست بیصدا و سکوتت حیاط من…
حق السکوت میطلبد از لبان تو…
چشمان لاابالی ولبهای لات من...

ماه   من     ،  پرده      از      آن      چهره ی      زیبا        بردار

تا       فلک      لاف      نیاید      که   چه     ماهی       دارد  ...

میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد 

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد

بغض هایم را به آسمان سپرده ام....خدا به خیر   کند باران امشب را...

بقیه عکس ها در ادامه مطلب

صدای چک چک اشکهایت را از پشت دیوار زمان می شنوم

و می شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ‌، برای ستاره ها ساز دلتنگی می زنی

می شنوم هیاهوی زمانه را که تو را از پریدن و پرکشیدن باز می دارد

 آه ، ای شکوه بی پایان ای طنین شور انگیر

 من می شنوم

 به آسمان بگو که من می شکنم ! هر آنچه تو را شکسته و می شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته…

آرزو کن با من

که اگر خواست زمستان برود

گرمی ِ دست ِ تو اما باشد

آرزو کن با من

“ما” ی ما ” من” نشود

سایه ات از سر ِ تنهایی ِ من کم نشود ...

صدا     میكنم      " تو "       را...    

این     " جانی "     كه     میگویی

جانم     را      میگیرد    ..!

نزن     این     حرف ها      را     ….  دل     من      جنبه      ندارد

موقعی        كه      نیستی....

دمار    از    روزگارم    در    می آورد   ..

می بینی؟!!

آسمان     با     انگشت     اشاره ی    دلتنگی هایم       پایین     می آید

و   توی     آغوش    خودم    برای    خودم    میبارد

تو   بیا

آبی ترین ها     را    به     پایت    خواهم     ریخت ...